}

هر چه پیش آید خوش آید

تابستان نفس های آخرش را می کشد.

پاییز جانم هم کم کم دارد رخ می نمایاند؛ با همین نسیم های سر صبحی و نیمه شبی.

و من در بی خیال ترین ، بی دغدغه ترین و البته بی تفاوت ترین حالت ممکن قرار دارم.

نه چیز های غم انگیزی دارم که بهشان فکر کنم و نه چیز های هیجان انگیز. 

نه نگرانی خاصی دارم و نه ذوق خاصی.

هر چند بد هم نیست. 

همین روز های بی خیالی محض، وقتی می دانم که دیر یا زود جایشان را به روز های شلوغ و پر سر و صدا می دهند ، در نوع خود دل انگیزند.

البته نمی دانم روز های شلوغ آینده ، شاد و سر زنده خواهم بود یا کسل و افسرده. اما نه بهشان فکر می کنم و نه هراسانم از این آینده ی نامعلوم.

در واقع خودم را در مسیر سرنوشت قرار داده ام. شاید آنچه پیش می آید بهترین باشد.

حال که می توانم ، استراحت هایم را می کنم.

حال که می توانم ، انرژی هایم را ذخیره می کنم.

حال که می توانم آرامش در وجود خودم تزریق می کنم.


آینده را با "حال"م تضمین می کنم. 

باقی اش هر چه بادا باد ...



+ عنوان بخشی از شعر " شهریار " :


هر چه در پیشم از آن زلف پریش آید خوش آید

من دلی درویش دارم هر چه پیش آید خوش آید


۱ ۰

ظهر تابستان است


آیا پیدا می شود تابستانی که احساس کنم در آن دارم برنامه های از پیش تعیین شده ام را انجام می دهم؟ 

چرا در اوج سرشلوغی حوصله ی هزاران فعالیت سرگرم کننده را داریم و در اوج بیکاری حوصله ی هیچ کاری را نداریم؟ 

چه سری است واقعا؟

نیمه شب هایی بود که با وجود اجبار به زود بیدار شدن در صبح فردایش به تماشای فیلم می نشستم یا روز هایی که حین انجام کار های مهمم نگاهم می افتاد به کتابخانه و نقشه می کشیدم در اولین فرصت بیکاری همه را بخوانم.

اما حالا ...

تنها فعالیتی که همیشه انجام داده و می دهم گوش دادن موسیقی است. این یکی را در هیچ شرایطی نمی توانم از زندگی ام حذف کنم.

گاهی هم سری به اینستاگرام می زنم تا ببینم مردم تابستان ِ حال خود را چگونه می گذرانند.

البته که آدم های اینستاگرام غالبا بهشان خوش میگذرد. همیشه یا در مهمانی و دور همی های دوستانه اند یا در مسافرت.

فکر کنم فقط من وصله ی تن آن محیط نیستم. 


خلاصه که تابستان پوچی است؛ برای من حداقل ...


± از مصائب خانواده ی پرجمعیت عدم هماهنگ شدن همه ی افراد برای یک سفر چند روزه است و لذت سفر هم به دور هم بودن همگی اعضای خانواده .

و اینگونه است که سفر کردن سخت می شود ...



+ عنوان بخشی از شعر " در گلستانه " از " سهراب سپهری " :


ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است



۱ ۰
درباره من
این‌جا مکانی است برای تخلیه‌ی ذهن...
برای نوشتن از سکوت‌هایی که پر از کلمه‌اند،
نوشتن از حرف‌هایی که نباید گفته شوند و می‌شوند،
نوشتن از آن نجواهایی که زاده نشده می‌میرند...
نویسنده
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان