}

نشانه ها

می‌گم: هر وقت کسی بلند بلند می‌ خنده یاد تو می‌ افتم.

می‌گه: خیلی ها بابتش مسخره ام می‌ کنن.

می‌گم: اونا رو بی خیال. من خنده هات و دوست دارم. از اون جنس خنده ها رو داری که آدم خواه ناخواه باهات می‌ خنده. در ضمن خیلی خوبه آدم نشونه هایی داشته باشه تو ذهن دیگران که با اون یادش بیفتن. الان من احساسِ بی نشونی می‌ کنم.

می‌گه: ادبیات تو رو هیچ کس نداره؛ نوع جمله بندی هات ، مقنعه درست کردنات و شکل دستات هنوز تو ذهنمه.

می‌گه: همیشه داشتی مقنعه درست می‌ کردی ولی آخرش هم درست نمی‌ شد و همه ی چتری هات بیرون بود. (:


هیچ وقت متوجه نبودم که این‌قدر با مقنعه درگیرم ولی گویا بقیه متوجه بودن. 

قبلا هم چند تا از دوستانم اشاره کرده بودن به مدل حرف زدنم. می‌ دونم منظورشون فی البداهه های منه و البته دایره ی لغاتِ بعضاً من‌درآوردی که موقع شوخی هامون سر و کله شون پیدا می‌ شه. 

فقط خودم می‌ دونم که چقدر منِ جمع های خانوادگی و فامیلی متفاوته با منِ جمع های دوستانه.

همیشه وقتی با دوستان جمع می‌شیم شخصیت طناز درونیم هویدا می‌ شه و حالا که چندین ماهه خبری از دورهمی دوستانه نیست خبری هم از اون وجهه ی دیگرم نیست.

در جمع فامیل ها و آشنایان هم همیشه ازم به عنوان یه دخترِ ساکت و آروم یاد می‌ شه که خیلی گزیده صحبت می‌ کنه. 

البته هر وقت هم چیزی می‌ گه با جمله ی "چه عجب ما صدای شما رو شنیدیم" مواجه می‌ شه.

در کل فقط دوستانم چیزی که واقعاً هستم رو می‌بینن و نمی‌ دونم این خوبه یا بد.

به هر صورت جالبه که آدم گاهی از دوستانش بپرسه چه چیزهایی ازش تو ذهنشون مونده اون هم وقتی که مدت هاست همدیگر رو نمی‌بینن. 

دست کم از بعضی رفتار های خودمون باخبر می‌ شیم که ناخودآگاه و از سر عادت انجام می‌ دادیم ولی خودمون هیچ ‌وقت حواسمون نبوده. 


۰ ۱
درباره من
این‌جا مکانی است برای تخلیه‌ی ذهن...
برای نوشتن از سکوت‌هایی که پر از کلمه‌اند،
نوشتن از حرف‌هایی که نباید گفته شوند و می‌شوند،
نوشتن از آن نجواهایی که زاده نشده می‌میرند...
نویسنده
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان