}

وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

صبح بود و در مترو نشسته بودم. خانوم جوانی روبروی من بود که داشت با تلفن صحبت می کرد و خب از آن فاصله ی اندک و در آن خلوتی و سکوت مترو صدایش واضح به گوش می رسید.

داشت به دوستی در زمینه ی ازدواج مشاوره می داد.

اولش که گفت اگر پسر بدی نیست بی دلیل ردش نکن، فکر کردم که خب لابد از آن هاست که کلا همه را به ازدواج دعوت می کند.

اما بعدتر داشت می گفت که او را جدا از پسرعمویی که سال ها همراه تو بوده ببین.

قلم بردار خوبی هایش را بنویس، بدی هایش را بنویس.

به جزییات دقت کن؛ تمیزی و مرتب بودن، نحوه ی رفتار با خانوم ها و ... 

اما آنقدر ها هم سخت نگیر.

می گفت نگذار بدی هایش تو را از دیدن خوبی ها باز دارد اما خوبی هایش هم تو را از بدی ها غافل نکند.

می گفت به هیچ وجه برای تصمیم به این مهمی عجله نکن. 

قرار نیست خیلی زود به نتیجه برسی. یک سال، دو سال برو ، بیا ، بگو ، بپرس ، بشنو ، ببین.

همه ی جوانب را در نظر بگیر و بعد تصمیم بگیر.


و من تمام مدت بعد از پیاده شدن فکر می کردم چقدر خوب است دوستی داشته باشی که به جای سوق دادنت به سمت کسی یا چیزی و یا منع کردنت از آن، تنها تو را دعوت کند به آرامش ، تعقل و شکیبایی.

دوستی داشته باشی که ذهن درگیرِ تو را با حرف های استرس آور درگیرتر نکند و یا برعکس راه حلش برای مسائلِ دشوار بی خیالی طی کردن و آسان گرفتن همه چیز نباشد.

این که دیدگاه و نظر خودش را خواسته یا ناخواسته تحمیل نکند و بر اساس شرایط زندگی خودش برای تو نسخه نپیچد.

فکر کردم به این که اگر هر کداممان یک دوست دلسوز اما منطقی داشته باشیم چقدر راحت تر از پستی بلندی های زندگی عبور می کنیم.


+ دوست های خوبم را از دست نداده ام اما آن ها هم مدتی است حضور فیزیکی ندارند و ارتباطمان فقط از طریق دنیای مجازی است.

این روزها بیشتر از هر وقتی نبودشان را حس می کنم. این روزها که همراه جمعی دیگر می روم و می آیم ، شوخی می کنم و می خندم و باز حس غربت دارم؛ انگار که از جنس من نیستند و دست تقدیر کنار هم قرارمان داده است.


چقدر جاهای خالی زندگی ام دارند زیاد می شوند ...


+ عنوان از سعدیِ بی همتا

۰ ۱

گذر از رنج ها

از خود درگیری های " آدم های زودرنجِ به روی خود نیاور " این است که مدام در کلنجارند و پیش خود می گویند:《 آن بنده خدا که حرف بدی نزد؛ منظوری هم نداشت. چرا انقدر سخت نگاه می کنی؟ 》

اما هیچ کدام از این حرف ها که قبولشان هم دارند دردی دوا نمی کند چون به هر حال یک جایی از قلب هست که رنجیده ...



+ آخر یک روز کشف می کنم که چرا هر گاه زمان هست، حرفی نیست و هرگاه حرف زیاد است، زمانی برای ثبت کردنش نیست!


۰ ۱

تا چه خواهد شد در این سودا سر انجامم هنوز

+ چقدر زندگی می تواند در عرض چند روز تغییر کند. چیزهایی که روزی با ترس از آن‌ها یاد می کردی به سرعت جای خود را به یک روتین ساده می دهند و آن‌گاه ترس هایت خنده دار جلوه می کنند.

در کنار این‌ ها هم هستند برنامه های روزانه ای که وقتی بعد از مدتی دور افتادن از آن‌ها بهشان بازمی‌گردی حس می کنی چقدر دل تنگ همین روزمرگی هایی بودی که از یک جایی به بعد برایت خسته کننده به نظر می آمدند.


++ این روزها بیشتر از هر زمانی باور دارم که آدمِ " دل نکندن "م . 

بی شک اگر قدرتش را داشتم هنگام ورود به هر مرحله ای از زندگی تمامی داشته های مرحله ی قبلی را در جیب هایم پنهان می کردم و با خودم می کشاندم به مرحله ی بعدی؛ خواه آدم ها اعم از دوست و نادوست باشند -که به هر حال هر دو در "آن چه می شویم" تاثیر دارند- و خواه اشیا و مکان های خاطره انگیزم.

ولی افسوس که جیب هایم تنها گنجایش چند قلاب دارند با طناب هایی رشته رشته شده از خودم ؛ برای وصل شدن به هر نقطه ای از گذشته که می خواهم. هرچند این هم نوعی به بند کشیدن خود است اما خب هیچ کس از ابتدای راه "رها شدن" را فطرتاً بلد نبوده است!

+++ همیشه هم که آدم درگیر اتفاقات تلخِ گذشته نمی شود؛ یک وقت ها هم دلش پیش خوشی های عمیقی که داشته می ماند و همه ی اتفاقات بد و خوبِ اکنون را با آن ها مقایسه می کند و شاید هم به دنبال تکرار آن لحظه هاست. ولی این خاصیت زندگی است که با گذر عمر همه چیز به مرور رنگ عوض می‌کند و در واقع بر وزن همان قانون معروف، شادی ها و اندوه ها همیشه هستند و نابود نمی شوند اما از نوعی به نوع دیگر تبدیل می‌شوند. 

به هر صورت برای ادامه ی حیات باید پذیرای این تغییرات بود.


... جدا از تمام این حرف ها باید اعتراف کنم که آدمِ " ناامید نشدن " هم هستم، با این اعتقاد که شاید هنوز راهی باشد‌...

این را هم نوشتم که بماند برای روزهای سخت!


+ زحمت عنوان را هم که "حافظ" عزیزم کشیده است.


۰ ۱

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت

دریا


خزر به وقت زمستان ۹۵ ...


۰ ۲
درباره من
این‌جا مکانی است برای تخلیه‌ی ذهن...
برای نوشتن از سکوت‌هایی که پر از کلمه‌اند،
نوشتن از حرف‌هایی که نباید گفته شوند و می‌شوند،
نوشتن از آن نجواهایی که زاده نشده می‌میرند...
نویسنده
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان