}

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام

چقدر این جابه جا شدن ماه های قمری را دوست ندارم.

چندین سال است به "محرم" های "سرد" عادت کرده ام؛ همین طور به "رمضان" های "گرم" .

پر رنگ ترین خاطرات محرم هایم در زمستان های همیشه سرد و گاه برفی بوده و دوست داشتنی ترین خاطرات افطاری هایم در تابستان های گرم با روز های طولانی.

از جنبه های مذهبی که بگذریم محرم یک نوستالژی بزرگ است برای [ احتمالا ] همه ی ما. چه آن ها که مقیدند و چه آن ها که مقید نیستند. 

و این خاصیت مناسبت هایی است که به کوچه ها و خیابان ها کشیده می شوند و همه را خواه ناخواه در خود شریک می کنند.

و همه از مرد و زن ، بزرگ و کوچک ، دین دار و بی دین تصویر و خاطره ای از آن دارند.


و من چه بی اندازه غمگینم بابت از دست دادن لذت خوردن چایی های دارچینی صلواتی در شب های سرد و سوزداری که انگار مزه اش زمین تا آسمان فرق می کرد با دیگر چایی های دارچینی ای که در زندگی خورده بودیم.

غمگینم بابت تمام شدن روز هایی که کوچک تر بودم و زمستان بود و من می چسبیدم به بخاری کوچک هیئت آشنایمان که چند سال مقصد شب های محرممان بود و حالا خبری از آن نیست.

و من نه قبل از آن و نه بعد از آن به هیچ هیئتی نرفتم و نرفته ام.

غمگینم بابت تمام شدن نذری های حلیم دایی ام که فقط برای سه چهار سال بود و همه ی آن سال ها در زمستان.

و شب هایی که تا خود صبح همه بیدار بودند و آتشی هم روشن بود برای گرم شدن آن ها که در پارکینگ و حیاط در رفت و آمد بودند.


می دانم که حتما محرم های بعدی هم ایستگاه های چایی صلواتی در هر خیابانی پیدا می شوند اما خب چایی داغ در هوای داغ کجا و آن یکی کجا.

و حتما هیئت ها برپا می شوند اما حس و حال هیئت های کودکی کجا و هیئت های بزرگسالی کجا.

و حتما دسته ها در خیابان ها تردد خواهند کرد اما زیر آسمان پوشیده از ابر کجا و زیر آفتاب سوزان کجا.

حتی نوحه ها هم دیگر نوحه های قدیم نیستند. و من سال ها هم که بگذرد باز هم همان قدیمی ها را دوست تر دارم.


± هر ساله نوحه های جدیدی می شنویم که ریتمشان دقیقا ریتم آهنگ های سنتی یا پاپ مجاز و بعضا غیر مجاز هستند و آدم وقتی می شنود ناخود آگاه متن آهنگ اصلی را زمزمه میکند. چه کاری است خب؟ خلاقیت کجاست؟

نمونه اش همان نوحه ای که پارسال مدام از تلویزیون پخش می شد و بر وزن آهنگ "رسوای زمانه" بود.

با همه هم که بتوانم کنار بیایم با نوحه بر وزن آهنگ "هایده" دیگر نمی توانم!!!

( البته این نه جدید است و نه مخصوص محرم؛ اما نمی شد اشاره نکنم. )


±± من فقط از بخش نوستالژیک محرم حرف زدم. 

قطعا بخش اعتقادی و اصل و اساس محرم همیشه پایدار بوده و به قوت خود باقی.


±±± کاش امسال دیگر این قدر کمر رفتگران زحمتکش را خم نکنیم. 

کاش امسال دیگر برای گرفتن غذای نذری رفتار های ناشایست از خود نشان ندهیم.

کاش امسال عزادار واقعی باشیم.


+ عنوان بخشی از نوحه ی "حمید علیمی" که از شعر معروف " سعدی " گرفته شده است.


۰ ۳

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

داشتم ترجمه ی انگلیسی شعر های " حافظ " رو می خوندم که رسیدم به این شعر. 
مدتیه به لطف تیتراژ برنامه ی "دورهمی" زیاد این شعر رو از تلویزیون می شنویم. 
ترجمه اش برام جالب بود. گفتم چه بهتر که اینجا هم بذارمش.


ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم

***


I expected friendship from my friends
How mistaken were my notions of these trends
When will the tree of friendship bear fruit
I have planted seeds of many strains & blends
Dervishes keep away from discourses & discussions
Else my arguments, my talk, only offends
I detected aggression in your piercing eyes
Forgive me and let me make peaceful amends
The bud of your goodness remained closed
I became the gardener whom flowers tends
Many wrongs were done, yet no-one complained
My silence, deference and respect extends
Said, this friendship is what Hafiz intends
Not by our order his time, this way he spends

_ Hafiz _


Translator : Shahriar Shahriari



۱ ۱

من به میهمانی شما آمده ام

جدیدا به گویش های محلی علاقه مند شدم.

قبلا اینطوری نبودم و برام عجیب بودن کسایی که دوست داشتن. اما الان به نظرم قشنگه که آدم بتونه به هر شهری میره با قومیت های گوناگون کشورش ارتباط برقرار کنه.

فعلا به گویش های "گیلکی" و "آذری" خیلی علاقه پیدا کردم.

هر چند خودم "آذری" هستم اما چون تو محیط آذری زبان بزرگ نشدم زیاد بهش مسلط نیستم.

بخش زیادی از این علاقه بر می گرده به آهنگ های محلی ای که گه گاه گوش میدم.

یکی از این آهنگ ها آهنگ " مارال " از زنده یاد "محمد نوری" ه.

هر وقت این آهنگ رو می شنوم به طرز عجیبی هوس آش دوغ می کنم.   ^__^

به نظرم به درد گردنه حیران میخوره؛ مخصوصا که مه باشه ... 

[ این قدرت موسیقیه که دل آدم رو هر جا بخواد می بره. ]


± من فقط یک بار سمت اردبیل و آستارا رفتم و همون یک بار انقدر حال و هوای اونجا به نظرم دوست داشتنی اومد که قطعا اگه بخوام برم سفر اونجا مد نظرم باشه.


±± آهنگساز این اثر بی نظیر هم " فریبرز لاچینی" بی نظیر است.


+ عنوان ترجمه ی بخشی از ترانه است.


۰ ۰

من خوبِ خوبم

داشتم بار و بندیلم و جمع می کردم برم یه شهر دیگه که پیام آوردند: به کجا چنین شتابان؟ ماندگار شدی جانم...

از یه طرف دوست داشتم برم به یه شهر دوست داشتنی دیگه و زندگی مستقلانه و دور از خانواده رو تجربه کنم ، از یه طرف هم دوست داشتم پیش خانواده ام باشم. 

هفت سال کم نیست. می ترسیدم وسط اون راه طاقت فرسا کم بیارم. اتفاقی که برای خیلی ها میفته.

نمیدونم ... سپرده بودم به خود خدا و فقط صلاحم و ازش خواسته بودم.

اون هم در عین ناباوری من رو کنار خانواده ام نگه داشت. 

اولش شوکه شدم چون اینجا موندنم خیلی بعید بود. تمام این مدت به انتخاب های بعد از این انتخابم فکر میکردم.

بعدش یکم ناراحت شدم چرا که اون تصویر دختر مستقل و خودساخته ای که تو یه شهر دیگه و با وجود غریبی با قدرت داره برای هدفش زحمت میکشه در حد همون تصویر موند.

اما الان به این فکر می کنم که قرار نیست آدم حتما از همه دور باشه تا بتونه روی پای خودش بایسته. میشه همین جا بمونی و شب به شب برگردی خونه ی خودت اما برای استقلالت هم تلاش کنی و مشکلاتت رو خودت به تنهایی حل کنی.

حالا خوشحالم و از انتخابم راضی.

هر چند تعطیلاتم چهار ماه دیگه هم ادامه داره... اما این رو هم به فال نیک می گیرم. شاید بعد از مسیر سختی که تا اینجا طی کردم نیاز به استراحت بیشتری دارم. 

فقط باید برنامه های خوبی برای خودم بریزم تو این چند ماه. 

تنها بدیش اینه که این استراحت چند ماهه فقط برای من پیش اومده و دوستانم به زودی درگیری های درسی شون شروع میشه. 

مهم نیست ... 

من خوبِ خوبم ... (:


+ موقع نوشتن پست آهنگ " فوق العاده " ی رستاک تو ذهنم بود :


من خوبِ خوبم

لبخندت کجاست


تو که می خندی

همه چی زیباست


۱ ۰
درباره من
این‌جا مکانی است برای تخلیه‌ی ذهن...
برای نوشتن از سکوت‌هایی که پر از کلمه‌اند،
نوشتن از حرف‌هایی که نباید گفته شوند و می‌شوند،
نوشتن از آن نجواهایی که زاده نشده می‌میرند...
نویسنده
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان