}

زمان را لمس می کنم

خیلی وقت ها فکر می کنم به این که اگر در زمان و مکان دیگری به دنیا آمده و زیسته بودم چگونه می بودم؟ چه اندیشه هایی داشتم؟ دغدغه هایم چه بود؟


مثلا می توانستم دختر دبیرستانی و خیالبافی باشم در دهه ای از دهه های گذشته که نگاه ِ از سر ِ اتفاق بر من افتاده ی پسر همسایه را عاشقانه به حساب بیاورم.

می توانستم دختر دبیرستانی ِ خیالباف و دلباخته ای باشم در دهه ای از دهه های گذشته که ساعت ها لب پنجره بنشینم تا از پشت پرده و پنهانی ، پسر همسایه را که بالاخره بعد از ساعت ها انتظار از خانه بیرون آمده ببینم.

می توانستم دختر نوجوان ِ خیالباف و خجالتی ای باشم که وقتی با پسر خجالتی تر همسایه در مسیر مدرسه روبرو می شوم، با تمام دلتنگی و تمنای دیدن ِ رخ یار چشم بدوزم به زمین - همانجایی که او چشم دوخته - و سلام زیر لبی بگویم و حواسم باشد لرزه بر اندام صدایم نیفتد تا بتوانم همان یک سلام را درست ادا کنم ،

و حواسم باشد که چشمانم سرکشی نکنند ، 

و حواسم باشد که پاهایم توقف بیجا نکنند ، 

و بعد ...

تمام راه تا رسیدن به مدرسه خیال ببافم... که این بار سلامش رنگ و بوی دیگری داشت. حتی به نظرم یک آن نگاهش داشت می آمد بالا که مهارش کرد. اصلا این ها به کنار... لبخند محوش را بگو. مطمئنم آن بالا آمدن نامحسوس گوشه ی لبش لبخند بود. تا به حال دیده بودی حین سلام کردن به مینا ، دختر خاله ی به تازگی هم محله ای شده اش ، لبخند زده باشد؟ 

اصلا لبخند او را جز هنگام حرف زدن با مهری خانم ، مادر عزیز تر از جانش ، دیده بودی؟

چقدر مهری خانم کیف می کند بابت داشتن چنین پسری.

نشد یک بار جمع زنانه ای باشد و مهری خانم از پسرش نگوید. نگوید که هر چقدر خاطر پسرش برای او عزیز است، خاطر او برای پسرش هزاران بار عزیز تر است.

حق هم دارد. مهری خانم که جز این یک پسر کسی را ندارد. من هم اگر مهری خانم بودم تمام زندگی ام میشد پسر محجوبم که محبوب محل است و همه ی "دختر دار ها" آرزوی دامادی مثل او را دارند و همه ی "دختر ها" آرزوی گوشه چشمی از او. اما او دل در گروی مهر دختر همسایه دارد. 

دارد دیگر ... اگر ندارد پس گوشه های لب هایش - هر چند اندک - رفته بودند آن بالا چه کنند؟

معلوم است که دلش در بند دختر همسایه است. معلوم است که گلویش گیر کرده است. فقط کاش سرفه کند تا همه بدانند و دیگر ننشینند کنار مهری خانم از انگشتان " هنر ریز " دخترهایشان بگویند.

و همین هاست که باعث می شود من خانه ماندن و ساعت ها لب پنجره نشستن را به این مجلس های زنانه ترجیح دهم.

می توانستم روزهایم را همین طور با بی خیالی و این فکر و خیال ها بگذرانم.


و ...

می توانستم در زمان  و مکان دیگری به دنیا آمده و زیسته باشم و شاید آن وقت به این فکر میکردم که اگر در عصری مثل عصر فعلی زندگی میکردم چگونه می بودم؟


+ عنوان بخشی از شعر زیر :


به تو دست می سایم و جهان را در می یابم

به تو می اندیشم

و زمان را لمس می کنم

معلق و بی انتها

عریان

می وزم، می بارم، می تابم

آسمانم

ستارگان و زمین

وگندم عطر آگینی که دانه می بندد

رقصان

در جان ِ سبز ِ خویش

از تو عبور می کنم

چنان که تندری از شب

می درخشم

و فرو می ریزم 



" احمد شاملو "



۱ ۱
Lady cyan ※※
۲۹ شهریور ۰۹:۱۱
شاملو :)

پاسخ :

عشق و دیگر هیچ ...  (:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
این‌جا مکانی است برای تخلیه‌ی ذهن...
برای نوشتن از سکوت‌هایی که پر از کلمه‌اند،
نوشتن از حرف‌هایی که نباید گفته شوند و می‌شوند،
نوشتن از آن نجواهایی که زاده نشده می‌میرند...
نویسنده
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان