
به این فکر می کنم که وقتی هزاران نفر آدم چیزی را از خدا می خواهند که تنها نصیب عده ی معدودی می شود خدا چه می کند؟ چگونه انتخاب می کند؟ آن هایی را که انتخاب نمی شوند چگونه راضی می کند؟ که اصلا راضی می شوند آن ها؟
گاهی که به یکی از خواسته هایم نمی رسم می گویم حتما حکمتی در آن بوده. بعد می گویم نه ، تقصیر خودم بوده که همه ی جوانب را در نظر نگرفتم. دست آخر هم می گویم لابد همانطور که می گویند سرنوشت آدمی از قبل معین شده است. آخر سر هم نمی فهمم کار، کار کدام یک بوده؛ حکمت؟ کم کاری من؟ یا سرنوشت؟
جز خود او چه کسی می داند واقعا؟ هیچ کس ...
یک وقت ها هم هست که حرف حالی ات نمی شود. فقط و فقط به "دست یافتن" فکر می کنی و می خواهی هر طور شده خدا را مجاب کنی تو را به مقصودت برساند. اگر هم به جز این شود حسابی توی پرت می خورد. این طور مواقع باید زمان بگذرد تا بتوانی درست همه چیز را بررسی کنی و بالاخره با خودت کنار بیایی .
حالا من هم در همین موقعیت به سر می برم و چیزی را می خواهم که هیچ تضمینی نیست برای به دست آوردنش. فقط باید دعا کرد.
خدایا !
می شود این بار میان این اکثریت "من" جزیی از آن اقلیت باشم؟
+عنوان از " عطار " :